من تا قبل از او معنای واقعیِ "آدم خاص" را نمیدانستم. وقتی میگفتند "فلانی خیلی خاصه" نمیفهمیدم یعنی چی و هرچه وجودش را پایین و بالا میکردم ویژگیای نمییافتم که در دیگر آدمها ندیده باشم، او ولی خاص بود؛ خاص هست.
انگار ذهنش کندوی عسل باشد و او ملکهی کندو، هر شخص و هر موضوعی در ذهنش جا و طبقه و شبکهی مخصوص به خود را دارد انگار آدمها و موضوعات در ذهن او جعبه جعبه اند، پرونده سازی شده، تمام و کمال. او تنها کسی است که واقعا میتواند در آن واحد چند کار را انجام دهد، چند کار به معنی واقعیِ کلمه، وگرنه نوشتن و حرف زدن و گوش دادن و سبزی خرد کردن و پیازداغ کردن همزمان از هر کسی برمیآید. او اما فراتر از اینهاست. میتواند در لحظه وسط یک جلسهی کاری با موضوع "چگونه نوروز را جذاب کنیم" حضور داشته باشد و به پیامک: "دلم خیلی گرفته دارم میمیرم" از سوی کسی که دو ماه است او را ندیده و حتی خبر تازهای هم نداشته به طور کامل و کافی جواب دهد. انگار در لحظه جعبهی مربوط به فرستندهی پیامک در ذهنش باز میشود، میاید روی میز پهن میشود و یادش میفتاد که این فلانی دو ترم گذشته را مشروط شده، پدرش را از دست داده و به دلایل نامعلومیدو ماه بوده که ازش بی خبرم، نمیدانم اینجا توی ذهنش چه جادویی اتفاق میفتد که دقیقا میداند چه بگوید؛ پس برایش مینویسد: میفهمم، دلت برای بابات خیلی تنگ شده.
بعد خیلی سریع به جلسه برمیگردد، حرفهای حاضران را میشنود، تا هر وقت که لازم باشد آنجا میماند و جلسه را به سرانجام میرساند تا برای مخاطب ، نوروز را جذاب کند. بعد به تماسی جواب میدهد که حول محورِ جلسهی فردا ست "بررسی امور مالی شرکت"؛ و قول میدهد تا فردا صورتهای مالی ارائه شده را بررسی کند تا در جلسه هم حاضر و هم آماده باشد.
بعد از جلسهی جذاب سازی نوروز نوبت مهمان شدن در خانهی دوستش میرسد، طوری با بچهی حاضر در جمع بچگی میکند، انگار مادری ست بیست و چند ساله، بسیار جوان و حتی گاهی دست و پا شکسته در اصول بچه داری، اما در همین حین وقتی به تماس تلفنی پسرش پاسخ میدهد، جعبهی مربوط به پسر را روی میز ذهنش باز میکند و تمام و کمال گوش میشود به نیازی که در آن لحظه دارد.
بعد از خداحافظی جعبهی یاد شده سر جایش میرود و او برمیگردد به جعبههای بازِ دوستش و دختر کوچکش روی میز و ساعات میگذرند، همین لحظه توانایی همدلی و همدردی دوستی که به تازگی فهمیده او و همسرش اصلا به درد هم نمیخورند را هم دارد و با برقراری تماسی جعبهی آنها نیز روی میز میآید و جمع میشود.
بعد از آنکه مهمانی تمام شد، طی راه به متنِ نوشته شدهی آن یکی نگاه میکند، این مربوط به جعبهی دوستی ست که میخواهد گوینده شود، متن را با صدای خوشِ خودش میخواند و در انتها تاکید میکند: یه بار بخون ببینم، این یعنی جعبهی مربوط به آشنایی که میخواسته گوینده شود باز شده و بعد بسته میشود.
برای او فرقی نمیکند جعبهی شما در ذهنش بالاست یا پایین، فرقی نمیکند، جعبهی شما قدیمیست یا جدید، فرقی نمیکند سطح ارتباط حضوری و مجازی شما با او چقدر است، او همیشه حاضر است. او بلد است چطور توجه کند، و از همه مهم تر چطور توجهش را تقسیم کند، او برای ما به معنای واقعی کلمه "مادر" است.